دیبا
banner
ahlehava.bsky.social
دیبا
@ahlehava.bsky.social
احتمالا تا ابد حسرت این‌که جامعه‌شناسی نخوندم با من می‌مونه. الان دیگه هم دیره هم مسئولیت‌های مزخرف زندگی فرصت‌ش رو بهم نمیده.
October 14, 2025 at 2:13 PM
چون باید کاپ عن کارمند متعهد رو بگیرم، با وجود درد وحشتناک پریود پاشدم رفتم سر کار. یک ساعت بعد چنان چشمام سیاهی رفت که وسط کارگاه نقش زمین شدم.
حالا برگشتم خونه ولی یه قلمبه‌ی دردناک هم روی سرم اضافه شده.
انصافا حق‌م بود. 😐
October 14, 2025 at 6:39 AM
بعد از ۵ سال می‌خوام نفرین رو بشکنم و تولدم رو جشن بگیرم. هرچند بازم اولش دل و دماغ نداشتم، ولی الان که دارم حیاط رو برای شب تمیز می‌کنم چنان ذوقی دارم که نگم براتون.

پ‌.ن: تو زندگیم هرچی نداشتم، از مادر و دوست و رفیقِ خوب حسابی شانس آوردم. دور سر همه‌شون بگردم. ♥️
October 6, 2025 at 6:36 AM
یه جوری از صبح کارِ خونه کردم که دو روز تعطیلی نیاز دارم خستگی این تعطیلی از تن‌م دربیاد.
تازه هنوز دوش و پختن غذا مونده.
a woman in a blue dress is standing in front of a bed with an alarm clock on the nightstand that says 4:20
ALT: a woman in a blue dress is standing in front of a bed with an alarm clock on the nightstand that says 4:20
media.tenor.com
September 19, 2025 at 1:57 PM
اگر بدونید من چقدر روزانه مجبورم چاک کون پشمالو ببینم، مطمئنم خیلی دلتون به حالم می‌سوزه. 😩
September 18, 2025 at 7:45 AM
امروز به مرور و یادآوری می‌گذره. فقط امیدوارم به فروپاشی ختم نشه.
September 16, 2025 at 10:41 AM
ساعت ۱۰ روتین پوستی‌م رو انجام دادم، کمی شرب خمر کردم، لباس خواب جدیده رو پوشیدم و با لبخند رفتم خوابیدم.
۱۱:۳۰ با زنگ همسایه‌ی پروژه‌مون بیدار شدم که از سقف سرویس داره شرشر آب میاد.
با احوالی همچون میتِ از قبر دراومده، تنبون کشیدم تنم و خودمو رسوندم به محل فاجعه.
در همین حد بگم که زرررر زده بود پفیوز.
a man with a beard is making a funny face while standing in front of a building .
ALT: a man with a beard is making a funny face while standing in front of a building .
media.tenor.com
September 9, 2025 at 9:06 PM
دیشب به این خوره فکری گذشت که مرگ و مهاجرت چیز زیادی از خانواده ما باقی نذاشته.
September 9, 2025 at 6:57 AM
سرهنگ نصراله شفیقی، کارآگاهی که عامل دستگیری مجید سالک محمودی بوده تعریف می‌کنه بعد از اتمام روند تکمیل پرونده و بازسازی‌ صحنه‌های جرم تو شهرهای مختلف که حدود ۶ ماه طول می‌کشه، آقا مجید گفتن "شما شیش ماهه هرجا رفتید منو بردید، هرچی خوردید به منم دادید، من می‌خوام امروز بهتون ناهار بدم."
September 8, 2025 at 3:26 PM
بعد از حدود ۲۰ روز مامان‌داری تنها شدم و
مطلقا یادم نیست روتین زندگی‌م قبل از این ۲۰ روز چی بوده.
September 7, 2025 at 7:55 PM
رئیس جان وسط جلسه گذاشت رفت پی بازی با دستگاه جدیدی که گرفته بود منم به تلافی شکلاتای ساعدی‌نیای عزیزش رو درو کردم. 😌
September 7, 2025 at 11:22 AM
این پروژه کوفتی تموم شه، بال می‌زنم میرم تهران. پوکیدم از دلتنگی. :(
August 23, 2025 at 6:52 AM
"هزینه‌ش مهم نیست؛ فقط به‌موقع انجام بشه."
فکر کنم برای اولین بار در طول عمر پربارم همچین چیزی گفتم. در ادامه‌ی این احساس الیت بودن هم، به جای کافه ارزون همیشگی رفتم کافه سوپر ادایی و قهوه سوپر گرون خوردم.
کاش تا بی‌خانمان نشدم، یکی چشممو رو به واقعیت باز کنه.
August 12, 2025 at 9:26 AM
یک ساعته می‌خوام برم حموم، می‌ترسم برق بره. ای داغت رو ببینیم آخوند!
August 8, 2025 at 7:23 AM
به نظر خودم امروز خوشتیپ رفتم سر کار ولی آی جلو رئیس‌م سوتی دادم، آی سوووتی دادم!
فکر کنم به چشم‌ش یه داف اوسگل بودم.🤦🏻‍♀️🙄
August 2, 2025 at 1:17 PM
شاید یکی از دلایلی که کلا جونم درمیاد تا از کسی کمک بخوام این باشه که از جواب رد شنیدن حالم بد میشه.
سر یه موضوعی از یکی دو نفر کمک خواستم و انجام نشد و مدت‌ها عین آینه دق جلوم بود. امروز پول دادم، شیک و مجلسی انجام شد و خلاااااص.
August 1, 2025 at 8:09 AM
این آماده به یراق بودن دائمی‌م برای بردن احتمالی شازده (گربه‌م) به بیمارستان، یاد یک دوره تقریبا دو هفته‌ای از ۴۰۱ می‌ندازتم که...، که باید خیلی آماده به یراق می‌بودم.
July 28, 2025 at 4:16 PM
روز جهنمی پنجم رو دارم می‌گذرونم. بدجور به چند ساعت فرصتِ از پا افتادن نیاز دارم.
July 17, 2025 at 9:24 AM
به‌ قدری کلافه و عصبانی‌ام که تمام عضلاتم منقبض و دردناکه. کاش می‌تونستم همین الان یه زاناکس بخورم و فقط کپه مرگم رو بذارم.
July 13, 2025 at 11:04 AM
باید فکرش رو می‌کردم که عمر خوشبختی ما اگر بیشتر از یک ماه بشه جای تعجب داره.
اگر غصه‌های عمومی‌مون رو بذاریم کنار، زندگی روزمره‌ام تا حد زیادی همونی شده که همیشه آرزوش رو داشتم. یکی دو مورد هم ردیف شه، دیگه تکمیله.
به ۵ سال گذشته که نگاه می‌کنم، حضور پر رنگ غم و بدبختی چشمم رو می‌زنه؛ دیگه خدایی لیاقت این خوشبختی (به تعبیر خودم) رو داشتم.
June 26, 2025 at 7:06 PM
با این‌که هیچ سفری در افق آینده نزدیکم قابل رویت نیست، میلیان میلیان پول بی‌زبون رو دادم چمدون خریدم. واقعا چرا؟ هزارتا خرج واجب‌تر داشتم. آخه چرررا؟ :(((
June 7, 2025 at 8:19 AM
چون یحتمل فردا دارم زمین رو از درد پریود چنگ می‌زنم، می‌خواستم مرخصی بگیرم ولی نه تنها قرار شد بیام، که عایق‌کاری مستراح رو هم باید خودم انجام بدم.
a group of penguins are standing in the grass with the words mission accomplished written below them
ALT: a group of penguins are standing in the grass with the words mission accomplished written below them
media.tenor.com
May 31, 2025 at 1:05 PM
نیازم به "رفتن و گذشتن پیوسته" با مهاجرت از تهران و تعطیلی توییتر موییتر هم رفع نشد. مردن هم که فعلا گزینه در دسترسی نیست، پس چاره چیه؟

پ.ن: پرنده‌ها شروع کردن به خوندن. عوضی‌های فخر فروش!
May 30, 2025 at 3:48 PM
دلم نمی‌خواد غریبه و مه رو تنها ببینم ولی از طرفی هم بعیده بتونم تا پیش اومدن فرصت هم‌نشینی با فرد مناسب صبوری کنم.
May 28, 2025 at 5:11 PM
بعد از چندین و چند ماه، حمله عصبی بهم دست داد و زمین‌گیرم کرد. اونم صبح روزی که این‌همه کار و گرفتاری ریخته سرم.
کاش دیگه هیچ‌وقت نیای به خوابم.
May 25, 2025 at 7:33 AM