Minas
minasbsky.bsky.social
Minas
@minasbsky.bsky.social
۹۹٪ خاطرات بچه‌م برای ثبت در تاریخ.
بچه‌م امروز برای بار اول از یه بلندی بدون اینکه انگشت من رو بگیره پرید و بعدش دور خونه چرخید و گفت
I’m big
December 5, 2025 at 11:16 PM
صبح به چیزی شد هی دارم خود خوری می‌کنم. بچه عروسکش رو برد که ببره بذاره تو تختش تو مهد. کلی هم با هم داستان دریت کردیم که سیب دیشب خوب نخوابیده و الان می‌ره رو تخت راحت می‌خوابه. تا رسیدیم رفت دم در اتاق خوابشون و سیب به دست منتظر که مربش در رو باز کنه. بهش کفت برو ژاکتت رو بذار تو باکست،
December 5, 2025 at 11:54 AM
ظهر خوب نخوابیده. تو ماشین داشت خوابش می‌برد که بلندش کردیم آوردیمش خونه. از اون موقع از بغل من در نیومده. نمی‌دونم مریض داره می‌شه یا کم خوابی اذیتش کرده. تا از بغلم می‌ذارمش زمین از خواب بیدار می‌شه.
December 4, 2025 at 9:40 PM
این مریضیه اولش خیلی ملو‌به نظر میومد. نه تب نه بدن درد نه سرفه ولی نمی‌دونم چرا جون ندارم. فکر کنم بچه‌م هم همینه. دیروز اصلا بدو بدو‌نمرد. صبح هم بیدار شده بود ولی دلش می‌خواست دراز بکشه هنوز.
December 3, 2025 at 9:53 AM
بچه‌م رو‌ نشوندم پای اسکرین که بتونم کار کنم. مادر نمونه.
December 2, 2025 at 2:45 PM
خدابا من مریض بچه مریض با هم‌ تو‌خونه.
December 2, 2025 at 10:33 AM
گیر داده به قفل کردن در. هی به خودم یادآوری می‌کنم که تنها نره دستشوئی ولی یکشنبه صبح تا رفتم ساعتم رو بردارم در رو رو خودش قفل کرد. داشتم قالب تهی می‌کردم که خودش بازش کرد و بار اولش بود که می‌تونست. عین سگ شانس آوردیم.
December 1, 2025 at 9:20 AM
بچه مریضم سه بار مستقیم تو صورتم عطسه کرد.
November 30, 2025 at 8:08 PM
متوجه شدم‌ تواضع تو‌ اروپا شعبه داره ولی متأسفانه نیم کیلو‌ پسته رو ۳۵ یورو می‌فروشه.
November 28, 2025 at 11:01 AM
بچه‌م به قفل می‌گه قلف به ضم لام.
November 27, 2025 at 8:12 PM
وقتی به بچه‌تون اجازه می‌دین سر هر کمدی بره، آمادگیش رو‌ داشته باشین که در ظرف زعفرون عزیزتون رو باز کرده باشه و نصفش رو هم‌ریخته باشه رو زمین 😩
November 27, 2025 at 11:36 AM
به نظر خیلی خسته بود و‌ امیدوار بودم که زود می‌خوابه. یه دفعه ولی بالا آورد، بعدشم سرحال شد. یا دور ماشین‌لباسشوئی زدن هم اضافه شد به کارامون.
November 26, 2025 at 10:14 PM
بار دومیه که از مادرایی که پسر کوچک دارن می‌شنوم که الان پسر کوچک بودن سخته. همه حواسشون به توانمند کردن دخترا هست ولی هیچ‌کس توجهی به پسرا نمی‌کنه. یکیشون که چرت می‌گفت به نظرم، چون مثلا مشکلش این بود که نزدیک خونه ما کلاسای جذاب برای علاقه‌مند کردن دخترا به علم هست ولی برا پسرا نیست.
November 26, 2025 at 9:24 AM
تا قبل از اینکه برم سر کار کادو‌ مورد علاقه‌م کتاب بود، چون زور جیبم‌ به سرعت کتاب خوندنم نمی‌رسید. الانم کتاب دوست دارم ولی از چیزای دیگه هم استقبال می‌کنم.
November 26, 2025 at 9:18 AM
این بچه دیشب ۸ ساعت خوابیده و الان تو بغلم خوابش برد. یعنی باز دوبارره شب برتامه داریم 😭😭😭
November 25, 2025 at 3:33 PM
اومدیم خرید کنیم، گفت تو بمون توماشین من و بابا بریم. من و این همه خوشبختی محاله.
November 24, 2025 at 5:22 PM
تو‌ ذرت مکزیکیش یک کمی فلفل قرمز ریختم. خورد گفت تنده ولی به خوردن ادامه داد، پرسیدم تند خوبه یا تند بد؟ گفت تند خوب.
November 24, 2025 at 11:37 AM
این بازیایی که می‌کنه خیلی بامزه شدن. اون روز مثلا غذا نداشتیم و‌هی از این ور به اون ور دنبالش بودیم. اول رفتیم پیتزا بخریم که تعطیل بود، بعد رفتیم ساندویچ بخریم که اون تموم شده بود، بعدم رفتیم سوپرمارکت که اونم تا رسیدیم درش تعطیل شد :)) دیگه بهش گفتم بریم خونه زنگ بزنیم با موتور برامون بیارن.
November 24, 2025 at 11:34 AM
یک کمی سرما خورده بود و با شک بردیمش مراسم رسیدن سینترکلاس. اونجا هم هر کاریش کردیم رو شونه باباش یا من ننشست خیلی هم عکس‌العمل نشون نداد. ولی از وقتی نشست تو ماشین تا شب از خوش و لباسش تعریف کرد، هویجش رو‌ هم همون عصری گذاشت تو‌ کفشش.
November 24, 2025 at 11:08 AM
امروز تو مهد شرت و جورابش رو با دوستش عوض کردن 😭😭😭
خود پدرسوخته‌شون هم نه اینکه مربی اشتباه کرده باشه.
November 21, 2025 at 7:17 PM
امروزم اومدم نشستم ‌کتابخونه ولی به غلط کردن افتادم. آدما به طور محسوسی جمعه‌ها کمتر کار می‌کنن. از صبح هزاران نفر از در اومدن تو و رفتن و منم دارم قندیل می‌بندم. جلسه پشت جلسه هم داشتم و‌ نتونستم جام رو‌ عوض کنم. منتظرم به ربع دیگه یه تماس کوتاه هم بگیرم و برم اون وسطا ببینم جا هست یا نه.
November 21, 2025 at 11:15 AM
تگرگ میومد وقتی رسیدم‌مهد، اجازه دادن باهاش بمونم. دستم رو‌ گرفت که با هم بچرخیم. دوستاش نگاه می‌کردن، گفتم می‌خوای دوستات هم بیان بازی کنیم؟ گفت آره و کم کم ۴تا بچه دیگه هم آویزوونم بودن. یه دفعه حسودیش گل کرد. دستم رو گرفت، گفت بریم. برگشت به بچه‌های دیگه هم گفت نو مای مامان.
November 20, 2025 at 5:16 PM
اومدم به خودم‌ حال بدم، برا ناهار همبرگر خریدم و‌حالم بد شد. این عادت ناهار سبک خوردن هلندیا به منم سرایت کرده.
November 20, 2025 at 12:26 PM
سیستم گرمایش شرکت خراب و غیر قابل تعمیره و مالک ساختمون هم می‌گه همینه که هست، عوض نمی‌کتم. هوا داره می‌رسه زیر سفر و اونجا کار کردن عملا غیر ممکنه. اومدم نشستم تو کتابخونه شهر کار می‌کنم که گرمه، میزای خوب و اینترنت پر سرعت داره. این چیزای کوچک مسخره‌ای که آخوند ازمون دریغ کرده بیشتر بهم فشار میاره.
November 20, 2025 at 9:25 AM
فرهنگ کثافت مردسالار. این ایمیلیه که شرکت زده که اسباب‌بازی‌هایی که بچه‌هاتون استفاده نمی‌کنن رو بیارین ما دونیت کنیم. بعد برا ما چرند ردیف می‌کنن که ما برامون مهمه توازن داشته باشیم تو استخدام زن و مرد.
November 19, 2025 at 10:48 AM