فیکول
banner
phantasma.bsky.social
فیکول
@phantasma.bsky.social
صبح چشمم رو باز کردم، دیدم کوه‌ها دیده می‌شن و سر کوه برف هست، خودم رو تعطیل اعلام کردم و رفتم دربند.
December 2, 2025 at 11:49 AM
دیشب خواب می‌دیدم با هر بازدم یک بادکنک نارنجی بزرگ از دماغم میاد بیرون. هشتگ محصول مشترک ذهن دیوانه با تنگی نفس
December 1, 2025 at 10:59 AM
یک عده چطوری در هزار سالگی هم مدل نوجوانی‌ان در روابط و دوستی‌هاشون؟ جمع کنین بابا خودتونو دیگه، یا حداقل از اطراف ما دور شین. ما پیریم و حوصله‌ی درامای اضافی نداریم.
November 30, 2025 at 11:18 AM
دلیل نمی‌شه. 😒
November 30, 2025 at 11:13 AM
پاشم برم بساط کارم رو بیارم و شروع کنم. اصلاً هم جون و حوصله ندارم، تازه یک قسمت از چهل قسمت تموم شده.
two polar bears are laying in the snow and one is laying on its back .
ALT: two polar bears are laying in the snow and one is laying on its back .
media.tenor.com
November 30, 2025 at 5:26 AM
دیشب خواب دیدم آب اقیانوس‌ها داره میاد بالا و همه‌مون رو غرق می‌کنه، همین جور که توی شهرها و خونه‌هامون بودیم آب میومد بالا و می‌دونستیم به زودی همه چی تموم می‌شه. بعد همچنان بیشتر مردم جوری درگیر کار و روزمرگی زندگی بودن که انگار نه انگار. هی با خواهرم نگاه میکردیم و تعجب می‌کردیم.
November 30, 2025 at 5:14 AM
شانس آوردم این طفلک اخلاق داره، دارم یک کاری رو غلط‌گیری می‌کنم، هزار بار تا حالا بهش گفتم این خوبه، دیگه نسخه‌ی نهایی همین باشه، بعد دوباره صبح فرداش پاشدم، گفتم حالا این یکی کار رو هم بکن. چته زن؟ دقت کن خب. حواستو جمع کن یک بار درست غلط‌گیری کن دیگه.
November 29, 2025 at 8:34 AM
چند سال پیش یک اتفاق وحشتناک زندگیش رو زیر و رو کرد. حالا بعد از چند سال که خیلی داغون بود، دوباره خودش شده و خیلی می‌چسبه. این دفعه هر بار می‌بینمش و هر بار داریم با هم مسخره‌بازی در میاریم و می‌خندیم یاد این چند سال اخیر می‌افتم که حتی حرف عادی روزمره هم نمی‌شد بزنیم. بود ولی نبود، الان دوباره هست.
November 27, 2025 at 8:18 PM
تحمل پارتنر مزخرف در کنار عزیزانم واقعاً سختمه‌. هر آن ممکن بود بزنم تو دهن آن مردک ننر از خود راضی. انقدر اخلاقم بد شده بود که اون یکی رفیقمون فهمید و‌ از صحنه دورم کرد. 😒
November 27, 2025 at 1:05 PM
اگه این ابری که اومده روی کوه بلد باشه بباره، من یک مدت دیگه کسی رو مسخره نمی‌کنم. قرارداد با خدایان باران و سایر دست‌اندرکاران. 🤲🤝
November 27, 2025 at 6:05 AM
این آدمهایی که آخر جلسات شروع می‌کنند طولانی حرف زدن واقعاً منظورشون چیه؟
November 26, 2025 at 6:54 PM
آدمیزاد دست به حفاظت از هر چیزی می‌زنه، بدتر خرابش می‌کنه. یعنی اصلا حفظ و نگهداری اسم رمز اینه که همین الان هم از دست رفته، ما هم یک مدت از این نمد از دست رفتگی برای خودمون کلاهی بدوزیم. من دارم درباره‌ی موسیقی فکر ولی چون حوصله ندارم همین رو به نظرم تعمیم بدیم./
November 26, 2025 at 6:26 PM
مثلاً طرف چطوری هوا را ازت بگیره پابلو خان؟ سرت رو بکنه تو پلاستیک، دورش رو چسب بزنه؟
November 26, 2025 at 5:20 AM
ریه‌ام رسما با هر نفسی که می‌کشم، به من و زمین و زمان فحش می‌ده.
November 25, 2025 at 6:05 PM
تو آزمایش اخیرم سطح ویتامین دی هفت بود. امیدوارم با خوردنش زود بیاد بالا بلکه از این خستگی دائمی نجات پیدا کنم. هفت آخه؟ البته که حاصل سالها بد و بیراه گفتن به آفتاب :))
November 25, 2025 at 7:24 AM
چند شب پیش، توی ساحل نشسته بودیم، حدود دوازده شب چند نفرمون گفتن ما برمی‌گردیم خونه. من گفتم من می‌مونم، هوا روشن شد برمی‌گردم. ه گفت اگه بمونی، منم می‌مونم. بعد فرزندش شاکی شد که یعنی چی؟ توی خونه ساعت ده شب میگی خسته‌ام و می‌خوام بخوابم و دیگه باهام حرف نزنین./
November 25, 2025 at 5:29 AM
طرف داره نظرسنجی می‌کنه که قرار کاریمون سه‌شنبه باشه یا چهارشنبه، من گفتم چهارشنبه. الف پرسید چرا چهارشنبه رو ترجیح میدی؟ گفتم چون دورتره، شاید تا اون موقع مردیم، مجبور نشدیم :)))
November 24, 2025 at 6:58 PM
پانویس جهت یادآوری خاطرات و آرزوها ندیده بودم تا حالا :))
November 24, 2025 at 12:21 PM
ور رفتن به جزئیات خوراکی‌ها توی منزل والدینم در سطح دیگریه. صبح دو تایی شش تا انار رو دون کردن، بعد گلپرها رو پاک کردن و پودر کردن، ریختن روی انارها. من تا حالا خود گلپر رو ندیده بودم، فقط پودر شده‌اش رو دیده بودم. بعد تازه انارها رو بابام کاشته و محصول باغچه است، گلپرها رو هم خودش جمع کرده توی کوه‌ها.
November 24, 2025 at 6:10 AM
مدت زمان اشتعال ده دقیقه یعنی چی آخه برای یک کبریت؟ مگه تو شمعی؟ مگه قوطی کبریت رزومه‌ است که روش خالی می‌بندی؟ :))
November 23, 2025 at 5:12 PM
از صبح که بیدار شدم، غم خفیفی تو پس‌زمینه‌ی ذهنمه که معلوم نیست از کجا اومده. شاید هم محصول بازگشت به شهره.
November 23, 2025 at 11:35 AM
خواب روباه دیدم و دلم نمی‌خواست بیدار شم. پایین کوه داشتم یک درخت شکسته رو جابه‌جا می‌کردم و به جاش یک درخت دیگه می‌کاشتم، سرم رو آوردم بالا دیدم یک خانواده روباه دارن از کوه میان پایین و زاویه‌ام باهاشون جوری بود که تا حالا روباه از اون زاویه ندیده بودم. خیلی همه چیز قشنگ و باشکوه بود.
November 23, 2025 at 6:58 AM
کیفیت حالم وقت‌هایی که نزدیک آبم جوری تغییر می‌کنه که انگار در سایر موقعیت‌ها، ماهی از آب بیرون افتاده‌ام.
November 20, 2025 at 10:05 PM
همین جور که توی جلسه‌ی آنلاین بودم، چشمم افتاد به نور کجی که افتاده روی میز و دلم رفت برای رنگها.
November 18, 2025 at 9:45 AM
پس از مرور تصادفی یک سری نوشته‌های مربوط به چند سال پیش، صدای توی سرم با لحن «همه از پشم اعلای شتر، که خود بنده باشم» فرمود «انسان پوک پر از اعتماد، که خود بنده باشم» :)):
November 17, 2025 at 7:47 PM