Saba
banner
sabaaa.bsky.social
Saba
@sabaaa.bsky.social
سرم از اون دردهایی میکنه که فقط با آمپول و سرم آروم میشه. ولی حال ندارم پاشم برم درمونگاه.
October 21, 2025 at 2:36 PM
از لحاظ سطح فارسی مادران طرفدار فارسی گروه اولیای کلاس.
October 21, 2025 at 11:16 AM
پرده اتاقم رو در آوردم، شستم و دوباره زدم. هزار سال بود فقط بهش فکر می‌کردم.
October 20, 2025 at 11:17 AM
متأسفانه یه جوری با دل و جون برای ملت خرحمالی مفت میکنم که باورشون میشه خوشم میاد.
طرف گفت میدونم خودت خیلی کار و مسئولیت و فلان داری ولی فکر کردم آدم هر چی بیشتر کار داشته باشه بیشتر کار میکنه و احساس مفید بودنشم بیشتر میشه، برای همین گفتم این کارم بدم به تو :|
October 20, 2025 at 9:19 AM
داشتم فکر میکردم از دوست و آشناهای مجازی/توییتریم تا حالا همه خودشون رو کشته بودن. اولین باره که یکی خودش میمیره.
October 18, 2025 at 7:34 AM
مراقب جلسه امتحان یه مشت پسربچه‌ام و بدون استثنا از سندروم کون بی‌قرار رنج میبرن. نیم دقیقه نمیتونن بی‌حرکت بمونن.
هم خنده‌داره، هم اعصاب‌خردکن، هم فهمیدم فقط بچه خودم این‌جوری نیست.
October 17, 2025 at 6:06 AM
صبح هم دوستم عکس یکی رو برام فرستاد و واکنش من این بود. واقعا دارم به کارکرد مغزم شک میکنم، جدی.
October 14, 2025 at 7:48 PM
امروز توی نجاری یه سوتی بدی دادم که روم نمیشه براتون تعریف کنم. خوشبختانه اصلاً خطرناک نبود. اما به مغز خودم شک کردم.
October 14, 2025 at 7:15 PM
خواب دیدم همسایه پایینیه که میگه برای پرنده‌ها دونه نریز دو تا از کبوترا رو کشته گذاشته پشت در واحد من. بعد با یه خشم دیوانه‌واری داشتم آماده میشدم برم بزنمش. تنها ناراحتیم این بود که بیشتر ازینکه کتک بزنم میخورم چون یارو خیلی گنده منده است.

چه روحیه لطیفی دارم شکر خدا.
October 14, 2025 at 4:08 AM
ترامپ گفته سلاح باعث صلح شده. یادم اومد حجاب هم مصونیته👌🏼
October 13, 2025 at 2:46 PM
طرف ازم خواسته بود یه کانالی براش ایجاد کنم که بر اثر تلفن‌هراسی اونقدر امروز فردا کردم که الان که خبرش رو خوندم که از یه کانال دیگه کارش رو پیش برده تازه فهمیدم چند ماه ازش گذشته و من هی به خودم میگفتم نه همین دیروز بود که گفت دیگه، باشه فردا براش میپرسم🤦🏻‍♀️
لابد قهر هم کرده.
October 13, 2025 at 2:44 PM
به نظرم حسادت ریزی نسبت به گربه مشاهده کردم. عروسک بچه خطاب بهش: ببینم، این مامانت چرا اینقدر برای گربه‌تون آواز میخونه؟
البته جوابش قشنگ و ملایم و رقیق‌کننده بود، ولی خب🤷🏻‍♀️
October 11, 2025 at 12:01 PM
به نظرم لازمه دور هم جمع شیم به هم وکالت بدیم اگه به هر شکلی توی ماجرایی کشته شدیم هیچ خری حق نداشته باشه از اسم و عکسمون به نفع خودش استفاده کنه.
October 11, 2025 at 4:24 AM
از وقتی تلفن‌هراسیم رو پذیرفته‌ام و دیگه دلیلی نمیبینم خودم رو توی اون عذاب بندازم، زندگیم یه آرامشی پیدا کرده، اما تعداد نسبتاً زیادی از روابطم رو مطلقاً از دست داده‌ام.
October 10, 2025 at 10:28 AM
چرا خوب نمیشم حالا؟
October 8, 2025 at 8:19 AM
اون روز صندلی‌ای رو میخواست روش بشینه دستمال کشید و گفت همین‌جوریه که هزاران بیماری وارد بدن آدم میشه.
از دوران مدرسه به اینور دیگه چیزی شبیه این نشنیده بودم :/
همکار وسواسی‌ام که توی یه طبقه‌ایم ولی با فاصله خیلی زیاد، زنگ زده که اگه مریضی مبادا بیای بمون استراحت کن خوب خوب بشی.
چون نگران خودمه البته😎
October 5, 2025 at 7:06 PM
همکار وسواسی‌ام که توی یه طبقه‌ایم ولی با فاصله خیلی زیاد، زنگ زده که اگه مریضی مبادا بیای بمون استراحت کن خوب خوب بشی.
چون نگران خودمه البته😎
October 5, 2025 at 7:04 PM
مامانم در برابر بیماریهای مزمن من واکنشش صفر مطلقه، اصلاً انگار نه انگار، اگرم یه وقت درباره‌اش حرفی بزنم انگار که اصلاً نشنیده یا اصلاً من توی اون اتاق حضور ندارم که بخوام چیزی گفته باشم. بعد موقع یه مریضی مسخره‌ای مثل سرماخوردگی یه جور عجیب و مصنوعی و شدیدی ابراز دلسوزی میکنه که آدمیزاد کف میکنه.
October 4, 2025 at 2:49 PM
بچه در جواب من که داشتم فکر می‌کردم چی برای آقای فلانی، فراش مدرسه، بگیرم که ازش تشکر کنم: نه بابا، نمی‌خواد. آقای فلانی خودش خیلی پولداره.
من: چطور؟
بچه: آخه خیلی سرحاله و شوخ و اینا.
September 28, 2025 at 3:44 PM
حالا قبلا هم خیلی نمیشد برنامه‌ریزی خاصی کرد، ولی الان دیگه یه جوری اوضاع احمقانه شده که آدم از هر حرکتی احساس بلاهت مزمن بهش دست میده.
September 27, 2025 at 12:01 PM
صبح خود را با کوبیدن ماشین عقبی پشت چراغ قرمز و تکان شدید و صدای خرد شدن چراغها و در پی آن کمنتارهای مردان متعدد از پلیس گرفته تا رهگذران آغاز میکنیم🤲🏼
September 24, 2025 at 3:58 AM
دیروز توی جشن اختتامیه کلاسهای تابستونی مامان‌بابای یه بچه با هم دعواشون شد و شروع کردن به داد و بیداد، جلوی دویست سیصد نفر. چقدر باید تنش زیر اون رابطه در جریان باشه که توی یه جمع نتونن جلوی انفجارش رو بگیرن.
روزی هزاران بار 🤲🏼 که خودم رو از اون جهنم کشیدم بیرون.
September 22, 2025 at 11:12 AM
فردا اول مهره و من از بچه بیشتر اضطراب دارم، یعنی فکر کنم اون اصلا نداشته باشه. چقدر از دوران مدرسه متنفرم. خوب شد تموم شد.
September 22, 2025 at 11:09 AM
اینکه یکی مدل استخدام کنه که بیاد خونه‌اش از روش طرح بکشه اداییه یا طبق معمول من مخم چیزه؟
September 21, 2025 at 6:39 PM
بالاخره تسلیم شدم دکتره برام قرص خواب بنویسه.
اون سال که از کلافگی و بدحالی ناشی از قرصهای خواب کل دواها رو گذاشتم کنار به خودم قول دادم دیگه نخورم، ولی نظر موکد دکتره این بود که تا خوابه به یه حداقلی نرسه نمیشه سراغ بقیه چیزها رفت.
September 21, 2025 at 4:42 PM