Hadi Mousavi
banner
hadanmoosavi.bsky.social
Hadi Mousavi
@hadanmoosavi.bsky.social
دقیقا یادم نیست کی بود اما همان اوایل پاییز، یک روز آتری از آرایشگاه برگشت.
همون موقع که روزهایش کوتاه و شب‌های لایتناهی دارد.
پرسید چه تغییری کردم. موهایش را کوتاه‌تر کرده بود اما به زبان نیاوردم.
نمی‌توانستم حرف بزنم.
میدانی، مردها تک بعدی هستند. نمی‌توانستم هم محو قشنگی او باشم هم کلماتش را بشنوم.
روزهایی که آتری نبود، تنها نبودم، غم، کنارم بود.
ناسازگار بود اما بودنش بهتر از تنهایی بود.
روزهایی که آتری، غمگین بود اما شلوغ میشد.
من و غم، دعوا داشتیم.
هرکدام دلمان میخواست آن موقع بیشتر در دل آتری جا خوش کنیم.
آتری، سرش را که روی شانه‌هایم میگذاشت، غم، تنها میشد.
بیچاره غم.
سیگار را یک نفس می‌کشید. می‌گفت؛ بین سوختن من و سیگار نباید فاصله باشد.
دوست داشت، نمیدانم شاید هنوز هم دوست دارد، ده، دوازده پُک پشت سر هم بکشد و کار را تمام کند.
من ولی بین هر پُک سیگار، چندبار زندگی خودم را در ذهنم زیر و رو میکردم شاید میان آن همه دود، چیز جدیدی بجورم.
October 6, 2023 at 9:52 AM
روزهایی که آتری نبود، تنها نبودم، غم، کنارم بود.
ناسازگار بود اما بودنش بهتر از تنهایی بود.
روزهایی که آتری، غمگین بود اما شلوغ میشد.
من و غم، دعوا داشتیم.
هرکدام دلمان میخواست آن موقع بیشتر در دل آتری جا خوش کنیم.
آتری، سرش را که روی شانه‌هایم میگذاشت، غم، تنها میشد.
بیچاره غم.
سیگار را یک نفس می‌کشید. می‌گفت؛ بین سوختن من و سیگار نباید فاصله باشد.
دوست داشت، نمیدانم شاید هنوز هم دوست دارد، ده، دوازده پُک پشت سر هم بکشد و کار را تمام کند.
من ولی بین هر پُک سیگار، چندبار زندگی خودم را در ذهنم زیر و رو میکردم شاید میان آن همه دود، چیز جدیدی بجورم.
پنجره همیشه باز بود، بجز مواقعی که من می‌بستم.
پنجره‌ی اتاق فقط برای وارد شدن نور است نه هوا.
آتری ولی، نور و هوا و صدای بیرون را پذیرایی میکرد.
شبها موقع خواب، او به صدای جست و خیز باد میان برگها گوش میداد و من در تلاش برای خوابیدن میان هیاهو و هجوم تاریکی از درز پنجره.
August 22, 2023 at 11:35 AM
سیگار را یک نفس می‌کشید. می‌گفت؛ بین سوختن من و سیگار نباید فاصله باشد.
دوست داشت، نمیدانم شاید هنوز هم دوست دارد، ده، دوازده پُک پشت سر هم بکشد و کار را تمام کند.
من ولی بین هر پُک سیگار، چندبار زندگی خودم را در ذهنم زیر و رو میکردم شاید میان آن همه دود، چیز جدیدی بجورم.
پنجره همیشه باز بود، بجز مواقعی که من می‌بستم.
پنجره‌ی اتاق فقط برای وارد شدن نور است نه هوا.
آتری ولی، نور و هوا و صدای بیرون را پذیرایی میکرد.
شبها موقع خواب، او به صدای جست و خیز باد میان برگها گوش میداد و من در تلاش برای خوابیدن میان هیاهو و هجوم تاریکی از درز پنجره.
میگفت؛ غصه نخور. وقتی تو غصه میخوری، من پیر میشوم.
میگفتم؛ پیرتر از این؟
می‌گفت؛ غصه خوردن، تنها چیزی است که حتی بعد از مرگ هم ادامه دارد.

نمی‌دانست من غصه‌ی پیرشدن او را می‌خورم.
هیچ وقت به زبان نیاوردم که چرا غصه میخورم اما مگر میشود او نفهمیده باشد؟
برای همین هم غصه میخورد.
پا به پای هم پیر شدیم.
August 20, 2023 at 6:41 AM
پنجره همیشه باز بود، بجز مواقعی که من می‌بستم.
پنجره‌ی اتاق فقط برای وارد شدن نور است نه هوا.
آتری ولی، نور و هوا و صدای بیرون را پذیرایی میکرد.
شبها موقع خواب، او به صدای جست و خیز باد میان برگها گوش میداد و من در تلاش برای خوابیدن میان هیاهو و هجوم تاریکی از درز پنجره.
میگفت؛ غصه نخور. وقتی تو غصه میخوری، من پیر میشوم.
میگفتم؛ پیرتر از این؟
می‌گفت؛ غصه خوردن، تنها چیزی است که حتی بعد از مرگ هم ادامه دارد.

نمی‌دانست من غصه‌ی پیرشدن او را می‌خورم.
هیچ وقت به زبان نیاوردم که چرا غصه میخورم اما مگر میشود او نفهمیده باشد؟
برای همین هم غصه میخورد.
پا به پای هم پیر شدیم.
دوشنبه‌ها وسط هفته است. اصرار میکرد.
چون معتقد بود جمعه، جزو هفته نیست.
می‌گفت جمعه، خرگاه غصه و غم است.
جزئی از عمر نیست.
برای من اما سه‌شنبه، وسط هفته است.
جمعه، با تمام لشکر و اعیانش، چه غم و چه شادی، جزئی از هفته است.
گرچه من یکشنبه‌ها را دوست دارم.
August 11, 2023 at 8:02 AM
میگفت؛ غصه نخور. وقتی تو غصه میخوری، من پیر میشوم.
میگفتم؛ پیرتر از این؟
می‌گفت؛ غصه خوردن، تنها چیزی است که حتی بعد از مرگ هم ادامه دارد.

نمی‌دانست من غصه‌ی پیرشدن او را می‌خورم.
هیچ وقت به زبان نیاوردم که چرا غصه میخورم اما مگر میشود او نفهمیده باشد؟
برای همین هم غصه میخورد.
پا به پای هم پیر شدیم.
دوشنبه‌ها وسط هفته است. اصرار میکرد.
چون معتقد بود جمعه، جزو هفته نیست.
می‌گفت جمعه، خرگاه غصه و غم است.
جزئی از عمر نیست.
برای من اما سه‌شنبه، وسط هفته است.
جمعه، با تمام لشکر و اعیانش، چه غم و چه شادی، جزئی از هفته است.
گرچه من یکشنبه‌ها را دوست دارم.
چای تلخ و یک‌رنگ را بیشتر ترجیح می‌داد. من اما، هر وقت یک جور چایی را پسند میکردم. البته که چای تلخ را هم می‌پسندیدم.
به قول آتری، او «علاقه» داشت و من «علایق».
او همیشه حواسش به این بود که الان پسند من چگونه چایی است من اما بی‌خیال علاقه‌ی او بودم چون همیشه خدا می‌دانستم چه میخواهد؛ تلخ و یک‌رنگ.
August 5, 2023 at 3:18 PM
دوشنبه‌ها وسط هفته است. اصرار میکرد.
چون معتقد بود جمعه، جزو هفته نیست.
می‌گفت جمعه، خرگاه غصه و غم است.
جزئی از عمر نیست.
برای من اما سه‌شنبه، وسط هفته است.
جمعه، با تمام لشکر و اعیانش، چه غم و چه شادی، جزئی از هفته است.
گرچه من یکشنبه‌ها را دوست دارم.
چای تلخ و یک‌رنگ را بیشتر ترجیح می‌داد. من اما، هر وقت یک جور چایی را پسند میکردم. البته که چای تلخ را هم می‌پسندیدم.
به قول آتری، او «علاقه» داشت و من «علایق».
او همیشه حواسش به این بود که الان پسند من چگونه چایی است من اما بی‌خیال علاقه‌ی او بودم چون همیشه خدا می‌دانستم چه میخواهد؛ تلخ و یک‌رنگ.
در سایه، سنگر گرفته بودم.
خورشید با تمام لشکرش، به تن آتری شبیخون زده بود.
پوستش با آفتاب، دست به گریبان شد.
سعی می‌کرد یک شلیک خورشید را میان دو انگشتش نگه دارد.
گفت؛ کدام انگشتم زیباتر شده، آنکه نور را بغل کرده یا آنکه سایه را بلعیده.
من هر دو را دوست داشتم.
گفتم؛ هیچکدام، بازیِ نور قشنگ نیست.
August 3, 2023 at 7:52 AM
چای تلخ و یک‌رنگ را بیشتر ترجیح می‌داد. من اما، هر وقت یک جور چایی را پسند میکردم. البته که چای تلخ را هم می‌پسندیدم.
به قول آتری، او «علاقه» داشت و من «علایق».
او همیشه حواسش به این بود که الان پسند من چگونه چایی است من اما بی‌خیال علاقه‌ی او بودم چون همیشه خدا می‌دانستم چه میخواهد؛ تلخ و یک‌رنگ.
در سایه، سنگر گرفته بودم.
خورشید با تمام لشکرش، به تن آتری شبیخون زده بود.
پوستش با آفتاب، دست به گریبان شد.
سعی می‌کرد یک شلیک خورشید را میان دو انگشتش نگه دارد.
گفت؛ کدام انگشتم زیباتر شده، آنکه نور را بغل کرده یا آنکه سایه را بلعیده.
من هر دو را دوست داشتم.
گفتم؛ هیچکدام، بازیِ نور قشنگ نیست.
حساب و کتاب موهای سفیدم را آتری بهتر از خودم داشت.
دستانش را داخل موهایم میکرد، آن ساقه‌های خشک شده سرم را لای انگشتاتش می‌گرفت و از اصل و نسب‌شان می‌پرسید.
می‌گفت مسن شدی
میگفتم پیر شدم
می‌گفت پیر نشدی، هنوز عاشقی.
آن روزی که حساب و کتاب ریش‌های سفیدم از دستش در رفت، گفت؛ پیر شدی، کمتر میخندی.
خندیدم.
July 30, 2023 at 7:25 PM
در سایه، سنگر گرفته بودم.
خورشید با تمام لشکرش، به تن آتری شبیخون زده بود.
پوستش با آفتاب، دست به گریبان شد.
سعی می‌کرد یک شلیک خورشید را میان دو انگشتش نگه دارد.
گفت؛ کدام انگشتم زیباتر شده، آنکه نور را بغل کرده یا آنکه سایه را بلعیده.
من هر دو را دوست داشتم.
گفتم؛ هیچکدام، بازیِ نور قشنگ نیست.
حساب و کتاب موهای سفیدم را آتری بهتر از خودم داشت.
دستانش را داخل موهایم میکرد، آن ساقه‌های خشک شده سرم را لای انگشتاتش می‌گرفت و از اصل و نسب‌شان می‌پرسید.
می‌گفت مسن شدی
میگفتم پیر شدم
می‌گفت پیر نشدی، هنوز عاشقی.
آن روزی که حساب و کتاب ریش‌های سفیدم از دستش در رفت، گفت؛ پیر شدی، کمتر میخندی.
خندیدم.
آتری، میدانی قضیه چیست؟
کلمات، قاصر و رنجور
و
آرزوها، بسیط و زفت هستند.
آتری، همه ماجرا همین است.
بر این گمانم که چرا؛
هر چه می‌دوم،
هرچه می‌کوشم،
هر چه می‌گویم،
آنی نمی‌شود که باشد.
اما تو باش.
تنها وایه‌ی من این است؛
روزی می‌رسد که کلمه، جان بگیرد و به تو برسد.
شاید زود، شاید دیر. مثلا پس از مرگ.
July 28, 2023 at 7:16 PM
حساب و کتاب موهای سفیدم را آتری بهتر از خودم داشت.
دستانش را داخل موهایم میکرد، آن ساقه‌های خشک شده سرم را لای انگشتاتش می‌گرفت و از اصل و نسب‌شان می‌پرسید.
می‌گفت مسن شدی
میگفتم پیر شدم
می‌گفت پیر نشدی، هنوز عاشقی.
آن روزی که حساب و کتاب ریش‌های سفیدم از دستش در رفت، گفت؛ پیر شدی، کمتر میخندی.
خندیدم.
آتری، میدانی قضیه چیست؟
کلمات، قاصر و رنجور
و
آرزوها، بسیط و زفت هستند.
آتری، همه ماجرا همین است.
بر این گمانم که چرا؛
هر چه می‌دوم،
هرچه می‌کوشم،
هر چه می‌گویم،
آنی نمی‌شود که باشد.
اما تو باش.
تنها وایه‌ی من این است؛
روزی می‌رسد که کلمه، جان بگیرد و به تو برسد.
شاید زود، شاید دیر. مثلا پس از مرگ.
July 26, 2023 at 8:29 PM
آتری، میدانی قضیه چیست؟
کلمات، قاصر و رنجور
و
آرزوها، بسیط و زفت هستند.
آتری، همه ماجرا همین است.
بر این گمانم که چرا؛
هر چه می‌دوم،
هرچه می‌کوشم،
هر چه می‌گویم،
آنی نمی‌شود که باشد.
اما تو باش.
تنها وایه‌ی من این است؛
روزی می‌رسد که کلمه، جان بگیرد و به تو برسد.
شاید زود، شاید دیر. مثلا پس از مرگ.
July 25, 2023 at 7:51 PM
به این پسر میگم تو کدوم ابرقهرمانی؟
میگه مرد آهنی
میگم من کدوم ابرقهرمان هستم؟
میگه کاپیتان آمریکا
میگم چرا؟
میگه من با برنامه و دقیق حمله میکنم تو بدون برنامه و هدف
July 16, 2023 at 8:13 AM
حتی پیتزا هم دیگه نمیتونه دلگیری عصر جمعه رو بشوره ببره.
چکار کردیم با خودمون؟
July 14, 2023 at 4:29 PM
میدونستید افغانستانی ها به زن باردار میگن؛ دوجان؟
تازه میدونستید نباید بهشون بگید افغانی باید بگید افغانستانی؟
چون دیدم کسی هنوز اینجا ننوشته، گفتم یه وقت بد میشه؛
«سلام بر آنانکه بیهوده دوستشان داریم»
July 12, 2023 at 7:54 AM
چون دیدم کسی هنوز اینجا ننوشته، گفتم یه وقت بد میشه؛
«سلام بر آنانکه بیهوده دوستشان داریم»
July 10, 2023 at 1:32 PM
ثریدز خیلی خوبه ها ولی به دنجی اینجا نیست
July 8, 2023 at 7:14 AM
یُو زشتید، یو دورید، یو رِل دارید.
خستم کِردید.

نق نق کردن یک دختر شیرازی
July 5, 2023 at 8:06 AM
Reposted by Hadi Mousavi
Reconnecting with my Twitter Mutuals.
July 3, 2023 at 10:01 PM
اگه فردایی باشه من با تو میسازم،
بُرد من وقتیه که، به تو میبازم.
توی این روزای شوم، شده کل آرزوم،
روز آزادی بیاد حبس بشم تو بغلت،
بین دستات برسم به اوج پروازم.
July 4, 2023 at 6:38 AM
صد میگیریم عصرها هندونه تگری تو تایم لاین پخش میکنم.
July 3, 2023 at 2:05 PM
«بابای من گنگستره. به خودم رفته»
این فقره رو راست میگه من به اون رفتم🥴
July 3, 2023 at 5:16 AM
تصمیم دارم در بلواسکای یک شخصیت متفاوت از توییتر باشم.
بیاید بگید شخصیت من در توییتر رو به چی میشناسید تا اینجا برعکس عمل کنم😒
July 3, 2023 at 5:15 AM
ولی من نمی‌بخشمتون، تاحالا فکر کردم خودم کراش نصف توییترم.
چرا من رو آپدیت نمیکنید؟
July 2, 2023 at 9:02 AM
«اصحاب صفه» رو دریابید🤭
جمع‌تر بشینید بچه‌های توییتر دارن میان😏
July 2, 2023 at 5:38 AM
جمع‌تر بشینید بچه‌های توییتر دارن میان😏
July 2, 2023 at 5:19 AM
حس میکنم اینجا شده مثل یک کانال خصوصی دوستانه
June 25, 2023 at 7:52 AM