Mee
banner
mina2000.bsky.social
Mee
@mina2000.bsky.social
میزبان هزاران پروانه بال‌زن در شکم
Pinned
مانیفست بلواسکای: همه خودشون به ته اخبار و کثافات جهان و منطقه و کشور دسترسی دارن، اگه میخوای به اونا واکنش نشون بدی، اینستاگرام و توییتر هستن. فقط خودتو وردار بیار بلواسکای، بی‌بحث و دعوا و هوچی‌گری‌.
توییتریان رو می‌بینم که فوج فوج دارن میان اینجا
عزیزان اینجا صاحاب داره. بحث و دعوا و محتوای واکنشی نداریم. فقط گل و بلبل و روزمره و عکس غذا و چایی و قهوه
ترندها فقط به این صورته که یکی آلو اسفناج درست می‌کنه گزارش می‌ده بقیه هم اون هفته به ترتیب آلواسفناج می‌پزن
یه دوستی دارم که به نظرم آدما براش حلقه‌های اتصال به جمع‌های روشنفکری و باحال و رابطه با آدمای شناخته‌شده‌اند. چند بار اینو با رسم شکل بهم نشون داده. منم که بیزارم از این خلق..
هر لحظه ممکنه عین اشک از چشمم بیفته و تامام.
کاش که اشتباه کنم.
December 18, 2025 at 6:43 AM
۲۴ ساعته که یه ماهیچه ای نزدیک زانوم عین ضربان داره می‌زنه. یاد اون سه ماهی افتادم که هر دو تا پلکم با هم می‌پرید و الگوی ضربانشون هم با همدیگه فرق داشت. دیوانه شده بودم.
December 17, 2025 at 3:36 PM
تعادل نداشتن اعصابمو‌خورد می‌کنه. تعادل نداشتن تو معاشرت، توی خرید، توی هدیه دادن، توی مناسبات و ایام و رفتار با دیگران و تو هرچی که فکرشو بکنی کلافه‌ام می‌کنه.
وقتی من همیشه سعی می‌کنم که اندازه نگه دارم، یهو یه آدم نامتعادل که وارد بازی میشه، بازی منو هم خراب میکنه. مهمتر از همه اعصابمو نابود می‌کنه.
December 17, 2025 at 8:28 AM
از مطب دکتر زنانم زنگ زدن که شما مدارک و کیف پول گم کردید؟ منم قاطعانه گفتم نه. درحالی که چند دقیقه بعد در راه خانه هم‌محله‌ای آدم حسابی‌‌ای بودم که کیفمو‌ پیدا کرده بود 🫩
دو هفته پیش هم کلیدمو‌ روی در ورودی ساختمون جا گذاشتم و اومدم خونه. همسایه پیدا کرده بود گذاشته بودش کله دیوار. چم شده؟
December 16, 2025 at 5:50 PM
اگر از اینستاگرام خواسته باشید (انگار که مثلا خواستید) یه سر رفتم دیدم مادر یه آدم آشنای دور که در سکوت همدیگه رو فالو می‌کردیم فوت کرده، بهش تسلیت گفتم.
بقیه هم داشتن انار می‌مالیدن به سر و کله خودشون به جهت یلدا.
December 15, 2025 at 8:59 PM
نوشتن برام سخت شده. حتی وقتی میخوام یه مطلب عمومی خیلی کوتاه برای یه کار دلی بنویسم، جون می‌کنم تا چند تا پاراگراف بنویسم که سر و ته داره. روزها طول می‌کشه و به تعویق میندازم. من چطور قبلا می‌نوشتم؟
December 14, 2025 at 5:19 PM
پرحاشیه که نمیشه بهش گفت، «پیرمرد تماما در حاشیه» تو بیمارستان بستریه و انگار به قلبم شلیک کردن. در اثر داروها بی‌حال و نیمه‌بی‌هوش بود، وقتی بهش گفتم باباحاجی من دیگه دارم میرم، گفت باشه، فقط شام بخور و برو 😭
کاش زودتر مرخص بشه و بگرده به میادین پر از حاشیه و ماجراش.
December 14, 2025 at 2:40 PM
امشب یه دسر الکی درست کردم که گفتم عکسشو براتون بذارم.
کدو حلوایی پخته پوره شده با ترکیب شیر و نشاسته و کره. تو دستور اصلی کره زیاده، خامه و شکر فراوون داره. این طفلی ولی شیر کم‌چرب داره و یه مکعب یه سانتی کره و یه‌ذره وانیل شکری.
December 13, 2025 at 7:27 PM
تو این دفتر یه یاروئه که این پسر صداش می‌کنه «گابی» بس که نفهمه. دائم داره با صدای بلند با تلفن حرف میزنه، حتی خمیازه‌هاش هم صداداره، عطسه و سرفه بماند. دلم میخواد برم بزنم تو سرش بس که آلودگی صوتی ایجاد می‌کنه. هی مجبورم آهنگ با صدای بلند پخش کنم که هم صدای اینو نشنویم، هم اینا بفهمن ما هم هستیم! نکبت
December 13, 2025 at 11:50 AM
دوستم رفته خونه ببینه، خونه ای که پسندیده مستاجر قبلیش یه پسر مجرده که تنها زندگی می‌کنه. میگه این پسره به نظرم خودشیفته است. مگه میشه آدم تنها تو یه جای هفتاد متری یه تابلوفرش بزرگ از عکس خودش و بیست سی تا عکس چاپ شده دیگه تو اندازه‌های مختلف فقط از خودش قاب کنه بزنه به دیوار؟ 🤔
December 13, 2025 at 8:30 AM
شاید بعد بیست و چند سال آهنگ «سپید و سیاه» داریوش رو شنیدم. جدا از موسیقی عالی و جذابش دارم فکر میکنم چرا باید فسقله بچه چهارده پونزده ساله آهنگی بشنوه با مطلع «تو خراب من آلوده نشو، غم این پیکر فرسوده نخور...» و خیلی هم باهاش حال و همذات‌پنداری کنه درحالی که هیچی از دنیا و مافیها نمی‌دونه :))
December 11, 2025 at 4:37 PM
این چند روز تولد مامانم بود، روز مادر بود، پدربزرگم مریض و تنها بود، دلم برای اون دختر کوچولوی شش ماهه تنگ شده بود، کارهای داوطلبانه‌ای که دوست داشتم مونده بود، بیرون قشنگ بود و بهتر بود یکم اونورتر از سر کوچه برم پاییز رو ببینم ولی هیچ جا نرفتم نشستم سر داوری یه مشت کار بی سر و ته.
December 11, 2025 at 12:33 PM
شاید باورش سخت باشه ولی باید بگم که از فرط نشستن برای انجام این کار بخشی از باسنم کاملا سر و بی‌حس شده. اولین باره که چنین چیزی رو تجربه‌ می‌کنم. نمی‌دونم مربوط به سنه، ضعف عضلات یا چی :/
December 10, 2025 at 3:39 PM
اولین روزیه که از خواب بیدار شدیم و واقعا داشت بارون می‌آمد.
December 10, 2025 at 6:00 AM
سر کوچه‌مون یه کافه باز شده.
December 9, 2025 at 2:15 PM
درحالی که دلم نمیخواد، انگار دو تا شکنجه‌گر زوری می‌نشوننم رو صندلی و پای این فایل‌ها واسه یه ذره پول.
December 8, 2025 at 4:22 PM
ده روزه یکی از سه نعلبکی قدیمی‌ای که پارسال از خونه شهرستان با هزار سلام و صلوات و پتو پیچ شده با خودم اوردم تهران شکسته و جلوی چشممه. نمیدونم بچسبونمش یا همینطوری شکسته بزنمش تو قابی چیزی؟
December 7, 2025 at 5:49 PM
درحالی که دارم بین دو سه تا کار عملا پاره میشم وقت خوردن آبجوش اومدم به شما سر بزنم و برم.
December 7, 2025 at 11:17 AM
کار گروهی سخته. سخت‌ترین کار اینه که به یکی بگی گه مزخرف میگی، بدون اینکه مستقیم بهش بگی که مزخرف میگه.
نکته سخت بعدی هم اینه که کسی رو وارد جایی کنی و بعدش بفهمی اشتباه کردی اما دیگه نتونی کاری کنی. آدما مهره بازی نیستن که راحت وارد و خارجشون کنی.
December 6, 2025 at 8:13 AM
خیلی خوبه که حوصله بحث دارید.
December 5, 2025 at 6:34 PM
همه‌جوره‌ زندگی رو می‌تونم تحمل کنم. همه‌چی از بی‌آبی، بی‌برقی، آلودگی هوا، اقتصاد اوراق، زندگی فشل و هرچی، مادامی که زندگی عزیزانم تو این کشور و شهر برقراره، برام قابل‌تحمله.
همه‌چی قابل‌تحمله، الا جنگ.

(دیشب دوباره خواب می‌دیدم یه صبحی بیدار شدم و خبر زدن شهرهای مختلف رو تو گوشیم خوندم. از صبح دیوانه‌ام 😑)
December 5, 2025 at 3:03 PM
دوستم داشته می‌رفته شیراز عروسی خواهر‌زاده‌اش، تو راه‌آهن اشتباهی چمدون یکی دیگه رو برمی‌داره و متوجه نمیشه. تو مقصد وقتی می‌خواسته کادو رو بده در چمدون رو که باز می‌کنه می‌فهمه اشتباه شده. تو چمدون مدارک پزشکی بوده. زنگ می‌زنه به صاحب چمدون، دقیقا همون آدم چمدون اینو برداشته برده تبریز و اونم نفهمیده! :)))
December 4, 2025 at 6:22 PM
فکر کنم خود تام ویتس انقدر با کاراش حال نکرده که من.
December 4, 2025 at 6:20 AM
تا می‌رسی و این صحنه رو می‌بینی ذوق می‌کنی که تنهایی، ولی وقتی علف زیر پات سبز شد می‌فهمی حالا خیلی هم ذوق نداشت :)
December 4, 2025 at 6:09 AM
در آغاز پریود و بر لبه پرتگاه روحی‌ام.
پرتگاهی که لزوما هم مرتبط با بالا و پیاین شدن هورمونی نیست، متأسفانه همه ترس‌هاش واقعیه.
December 3, 2025 at 7:34 PM