هنوز یهو به خودم میام میگم عه؟! یعنی الان نمیتونم برم میدون هفت‌تیر؟! خیابون ولیعصر؟ تجریش؟ انقلاب؟
اسم خیابونای اینجا بعد از یه سال و نیم هنوز یه وقتایی برام غریبه میشه، Straße, Platz, weg و…

دیروز رفتم خون اهدا کنم، وسط اهدا یهو از حال رفتم و چشم باز کردم دیدم چندتا دکتر و پرستار دورم جمع شدن.
‏و من؟! تا تونستم لب باز کنم شروع کردم به گفتن اینکه من خوبم، همه چی ردیفه! (و اصلا خوب نبودم)
‏و تا لحظه آخر داشتم عذرخواهی میکردم که خون به اندازه کافی اهدا نکردم ومعطل من شدن!

من هیچ، من لبخند :)
پیدا شده در بارهای فنلاند.

عزیز جان یه وقتایی تو حتی اگه «بهترین» هم باشی، باز از دید بعضیا ریدی!
‏تلاشت رو نادیده میگیرن، خستگی میذارن به تنت، اعتماد به نفست رو با خاک یکسان میکنن، ضعیف و کم‌عقل و غرغرو و… خطابت میکنن!
‏و این خیلی درد داره… میفهمم.

امیدوارم از واقعی بودنم تو بلواسکای پشیمون نشم، مثل توییتر :)