کلماتم
گاه نازکی میگیرند
چون ردّ گاکیان روی کرانهها.
طوق، زنگولهی مست
برای دستهای تو، به نرمیِ انگور.
و من نظاره میکنم از دور به کلماتم.
بیشتر ازآنِ تواند تا ازآنِ من.
از درد کهنهی من بالا میروند چون پیچکها.
بالا میروند، همچنان، از جدارهای نمور.
...
پابلو نرودا
کلماتم
گاه نازکی میگیرند
چون ردّ گاکیان روی کرانهها.
طوق، زنگولهی مست
برای دستهای تو، به نرمیِ انگور.
و من نظاره میکنم از دور به کلماتم.
بیشتر ازآنِ تواند تا ازآنِ من.
از درد کهنهی من بالا میروند چون پیچکها.
بالا میروند، همچنان، از جدارهای نمور.
...
پابلو نرودا
چیزی نمیدهی از دست؛
تنها خطّی خون،
تنها راهی برای اجتناب
از واقع،
سرخ، اما
از اشتباهِ عاشقان.
حتا به دست نمیآری،
حتا نمیدهی از دست،
بس که آهسته غرق میشود
پروانهی سفید
در شرابِ سنِ تو.
بیژن الهی
چیزی نمیدهی از دست؛
تنها خطّی خون،
تنها راهی برای اجتناب
از واقع،
سرخ، اما
از اشتباهِ عاشقان.
حتا به دست نمیآری،
حتا نمیدهی از دست،
بس که آهسته غرق میشود
پروانهی سفید
در شرابِ سنِ تو.
بیژن الهی