اندر امیدواری
morghesahar.bsky.social
اندر امیدواری
@morghesahar.bsky.social
میم به بچه گفت: تو مهد تولد کی بود براش هپی برثدی می‌خوندین؟ بچه‌م گفت: چیزه. میم پرسید: چیزه دیگه کدوم دوستته؟ بچه‌م گفت: چییییزِز.
December 23, 2025 at 1:04 PM
از حافظ در مورد وضعیت اقامتمون نظر خواستم، فرمودن: این حال عجب با که توان گفت که ما، بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم.
چند دقیقه قبلش داشتم به خواهرم می‌گفتم مگه نباید از همین روزها لذت ببریم؟ چرا این‌قدر استرس کار و اقامت و بازنشستگی و کوفت و زهرمار داریم؟
December 22, 2025 at 4:54 AM
خواهرم گفت شیرینی نخر ما می‌خریم؛ و نخرید 😅
ولی همین‌که بچه‌هامون بالاخره این‌بار تونستن با هم بازی کنن و کیف کنن، از هر چیزی شیرین‌تر بود 🥲
December 22, 2025 at 2:01 AM
روم به دیوار برای سفر پیش رومون به ایران یه آنلاین‌شاپ زدم که اقلا خرج دوره‌ی آموزشی‌ای که شرکت کردم رو در بیارم. چقدر کار پرزحمتیه و چقدر الکی جاج می‌کردم آنلاین‌شاپیا رو قبلا. حقمه واقعا.
December 12, 2025 at 9:52 PM
یه دختر هم‌وطن سه ماه پیش تو گروه دانشجوهای ایرانی شهرمون پیام داد که باید برای یه سال بیاد این‌جا و دنبال محله‌ی خوب می‌گرده. به‌ش پیام دادم و بعد هم نشونی خونه‌ای که پیدا کرده بود رو به‌م داد و گفتم خوشحال می‌شم برم بازدید خونه تا خیالش راحت شه قبل از قرارداد. رفتم خونه رو دیدم و با هم چت کردیم در موردش /
December 10, 2025 at 8:32 PM
در مصاحبه خروج، مدیرم از تمام چیزهایی که خودم رو بابتش سرزنش می‌کردم به عنوان نقاط قوتم نام برد :)))
نقطه ضعف هم که زبان. البته خودم واقفم زبانم حالا حالاها کار داره ولی مساله اینه که زیاد انگلیسی حرف زدن منو ندیده و نمی‌دونم چرا همچین برداشتی داشته. شاید فک کرده چون تو جلسه‌ها کم‌حرفم زبانم خوب نیست.
December 10, 2025 at 7:56 PM
از کار بی‌جیره و مواجبم استعفا دادم و دیگه به معنای واقعی کلمه بی‌کارم. مدیرم البته هنوز ندیده پیامم رو، ولی از بار ذهنی‌ش راحت شدم. اقلا اگه پول در نمی‌آرم بار ذهنی نداشته باشم و با خیال راحت برم سراغ تفریحات ارزان‌قیمت و رایگان.
December 8, 2025 at 5:04 PM
نمی‌دونم دارم تعریف درستی ارائه می‌دم یا نه، ولی حس می‌کنم مهاجرت و تبعاتش ازم یه آدم اینسکیور ساخته. پیام‌هام به آشنایانم در این شهر که بی‌جواب می‌مونه هزار تا فکر و خیال می‌آد تو سرم که نکنه نمی‌خوان باهام معاشرت کنن؟ نکنه یه ایرادی دارم؟ یه چیزی گفتم ناراحت شدن؟ و هزار تا کوفت دیگه.
December 6, 2025 at 5:43 PM
راستی هفته‌ی پیش که بچه آزمایش داد، پلاکتش نرمال بود🥲 از تیر ماه دیگه دارو نمی‌خوره و دکترش گفت به احتمال خیلی زود خوب شده. همون‌جا زدم زیر گریه ولی باز ته دلم گفتم زیاد ذوق نکنم شاید به‌خاطر آنتی‌بادی‌هاییه که از ویروس‌های اخیر تو بدنش مونده. حالا قرار شد آخر ژانویه باز آزمایش بدیم تا مطمئن شیم 🥲
December 5, 2025 at 11:30 PM
متاسفانه وقتی رمان به زبان انگلیسی می‌خونم توانایی و سواد لذت بردن از نثرش رو ندارم. فقط درگیر قصه می‌شم. از همینه که فارسی خوندن برام عیش مضاعفه.
December 5, 2025 at 6:31 PM
کتابخونه‌ی شهرمون سرجمع بیست تا کتاب فارسی داره و امروز دیدم آدم‌های زندگی قبلی فریبا وفی رو هم آورده 🥲 عاشق این زن و زبان و قصه‌هاشم.
December 5, 2025 at 2:38 AM
سلام قشنگای آسمان آبی :*
دلم براتون تنگ شده بود. زندگی من بر همون روال سابقه، فقط قسمت اپلای کردن رو کنار گذاشتم مدتی تا روانم آروم شه. شما در چه حالین؟
December 4, 2025 at 7:39 PM
چند شبه بچه راضی نمی‌شه با من بخوابه و با گریه اصرار داره که باباش بخوابوندش. دیشب مامان‌بزرگش علت رو ازش جویا شده و بچه فرموده: آخه مامانی خیلی حرف می‌زنه :))))
ای بختت زن که از یه ساعت قبلش پیش‌خوانی می‌کردی قصه و لالایی جذاب براش تعریف کنی 🤦‍♀️
September 12, 2025 at 4:05 PM
وای چند روزه این از مغزم بیرون نمی‌‌ره:
ای پیش تو ما چون سوسک، وی عشق تو دمپایی

فرازی از شعری که محبوب سابق سروده بود :))
September 11, 2025 at 7:03 PM
مرسی از هم‌فکری‌تون بلوجونیا❤️ فرستادم🥲
حالا چون تسکه برام جالب و چالشیه بدم نمی‌آد سر صبر کامل انجامش بدم و بفرستم بگم نمی‌خوام تو ارزیابی‌م دخیل شه ولی دوست دارم فیدبک بگیرم رو این کارم. اما می‌ترسم به نظرشون ضایع و توروخدامن‌روبگیرین‌طور باشه.
September 10, 2025 at 6:00 PM
دیروز یه مصاحبه برای یه پوزیشن سینیور تو فیلد خودم داشتم. بعد از مصاحبه یه تسک خیلی سنگین فرستادن که تو یه ساعت انجام بدم. منم هول کردم و استرس و در نهایت فقط یه بخشش رو تونستم انجام بدم. بعدا فکر کردم کاش بهتر مدیریت می‌کردم زمان رو و یه نوکی هم به بخش‌های دیگه می‌زدم.
September 9, 2025 at 8:15 PM
دقت می‌کنم می‌بینم در امور روزمره هم مدام در حال حل مساله و بهینه‌سازی‌ام. خریدها بهینه باشه، جاساز کردن مواد غذایی داخل یخچال بهینه باشه، چیدمان وسایل کابینت‌ها و حتی ظرف‌های کثیف توی ماشین‌ظرفشویی بهینه باشه. ا‌ون‌وقت خیلی‌ها این‌ چیزا براشون ذره‌ای اهمیت نداره و باری به هر جهت اینا رو پیش می‌برن.
September 7, 2025 at 7:00 PM
تصمیم گرفتم تمرکزم رو از روی اپلای کردن صرفا برای یه کاری پیدا کردن بردارم. منظورم اینه دیگه نمی‌خوام سر هر کاری برم. همین داشت اضطرابم رو تشدید می‌کرد. هر از گاهی گزینه‌های دلخواهم رو اپلای می‌کنم و اگه شد که خدا رو شکر. نشد هم فدای سرم دیگه.
September 7, 2025 at 2:53 PM
مامان‌بزرگ بچه داشت براش توضیح می‌داد بچه عامل اختلاف پدر و مادره که سریع خودم رو از دستشویی رسوندم وسط و بحث رو جمع کردم 🤦‍♀️
September 5, 2025 at 12:52 PM
بچه‌م شوخی شوخی با مامان‌بزرگش یه بازی راه انداخته، هر چی اون می‌گه متضادش رو می‌گه. مثلا:
مامان‌بزرگش: به‌به چه روز خوبی!
بچه‌م بلافاصله: اه اه چه روز بدی.

امشبم همون‌جور که خسته و خوابالو می‌رفت تو تخت به‌ش گفت: سلام، روز شما بخیر.
ینی در پایین‌ترین سطح انرژی هم حواسش هست چپکی بگه :))
September 5, 2025 at 2:18 AM
یادتون می‌آد اسم برند پوشاک الناز محمدی (خواهر الهه) چی بود؟
September 4, 2025 at 10:32 PM
مهم‌ترین انگیزه‌م برای به درآمد رسیدن، نگرانیم از وضعیت خانواده‌م تو ایرانه و این‌که بتونم تو این شرایطی که هر روز سخت‌تر می‌شه یه کوچولو کمکشون کنم. واقعا فکر این‌که چطوری با حقوق اندک بازنشستگی باید این‌روزها رو بگذرونن داغونم کرده.
September 4, 2025 at 3:32 PM
یه نور کم‌سویی هم ته دلم می‌گه شاید مثل اون‌روزهایی که عشق می‌خواستم و سروکله‌ش پیدا نمی‌شد، یا مثل اون‌روزهایی که بچه می‌خواستم و نمی‌شد، یهویی همه چی درست شه و بهترینش اتفاق بیفته.
September 3, 2025 at 10:25 PM
مصاحبه نمی‌گیرم یه جور داغون می‌شم، می‌گیرم یه جور دیگه از اضطراب پاره می‌شم که نکنه خوب ظاهر نشم و این فرصت از دست بره و صد سال دیگه یه مصاحبه‌ی جدید بگیرم.
September 2, 2025 at 3:55 PM