من ترسم از مردن فقط تنها شدن کارنه
به بابام وصیت کردم که موراقب ترسم باشه
خیلی از دستم ناراحت شد
خیلی فرزند بدی ام برا پدرم

کورتیزول توی خونم احتمالا روی هزار رفته

حالت تهوع پشت حالت تهوع

پنیک پشت پنیک

هیچ چیزی اتفاقی نیست
شاید باورتون نشه ولی اتفاقی نیست

سلام

ای عهده دار مردم بی دست و پا
آغوش تو تو پناه دل خسته ها

اینجا خیلی تنهاترم
راحت تر می نویسم
خیلی از چیزهایی که آرزوشو داشتم بهش رسیدم
ولی دیره یا من خوشی زیر دلم زده
هر کوفتی که هست
هیچ کدوم هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه
ایستاده به افسردگی سلام می کنم

اینکه هیچ مخاطبی ندارم دلیل نمیشه نزنم به دل آسمون آبی

سلامتی همه رفقایی که تو لیمیتی هم دستگیرن

سلام من مصطفام
بابای کارن
رفیق سیما