راضیم از خودم
راضیم از خودم
به تماشاگه ویرانی ما آمدهاند…
به تماشاگه ویرانی ما آمدهاند…
تا آفتاب را
از لابهلای در هم تنیدهی درختان هرز رخوت
که بر قامت درختان امید، تکیه زدهاند
بر قلبش بتاباند...
شاید از دریچهی هنجرهی بم مردانهاش
یا به گمان از قاب چشمان پنهان؛
پشت چتری موهایش
سپهر
تا آفتاب را
از لابهلای در هم تنیدهی درختان هرز رخوت
که بر قامت درختان امید، تکیه زدهاند
بر قلبش بتاباند...
شاید از دریچهی هنجرهی بم مردانهاش
یا به گمان از قاب چشمان پنهان؛
پشت چتری موهایش
سپهر