Zeinab
tootiredto.bsky.social
Zeinab
@tootiredto.bsky.social
Pinned
But that truth doesn’t go away, even if the mirror is unkind.
یک همکار زن داریم که از مدیران بالاست و شخصیت قوی و جالبی داره. قصه‌ش اینه که یه رابطه ابیوسیو بیرون آمده و موقع جدایی تونسته حضانت کامل بچه‌ای که مال شوهر سابقش از رابطه قبلی بوده رو بگیره. طبق قانون اینجا، والدین غیرخونی کماکان والدین هستن. خودش سفید و بچه‌ غیرسفیده. هروقت میبینمش از شوق دلم میلرزه.
December 1, 2025 at 4:07 PM
یه همدلی نداشتن خاصی می‌خواد که‌در حالی که خودت لاغر و کوچیک هستی، مدام اینور اونور جلوی آدم‌هایی که‌ هم‌اندازه‌ت هستن یا ازت بزرگ‌ترن خودت رو بدن-شرمسار کنی. یه بار گفتی دو بار گفتی بسه دیگه. چطور فقط خودت رو میبینی؟ ناراحتم که خودم هم این کارو زیاد کردم.
December 1, 2025 at 12:36 PM
پیش به سوی مهمانی صبحانه با گلت سیب و دارچین 💃
November 30, 2025 at 7:56 AM
خب دوستیا دیگه چه خبر، چه چیزا، چه کارا؟
جمعه چطور میگذره؟
خودم سرکار دارم یللی‌تللی میکنم و میخوام برم از جپت بپرسم سه نکته بهم بگو که چطور درنگ‌کاری را کنار بذارم.
November 28, 2025 at 9:55 AM
حالا که از سریال قبلی ناراضی بودم بهتون بگم که در عوضش the beast in me عالی بود، بازی‌های درخشان، تا آخر خم خوب میمانه. فقط اگه با کمی خشونت مشکلی نداشته باشید.
November 27, 2025 at 9:40 PM
در سمت راست دوستتون رو مشاهده میکنید با دوست قشنگ و مهربان و خیلی شادانش و درخت کریسمسی که امروز افراشته شده
November 27, 2025 at 2:45 PM
چند شب پیش وسط کابوس‌های قبل از خواب، به فکر رسید احتمالش زیاده که تنها رویایی که تو زندگی دارم (نوشتن و تصویرسازی برای بچه‌ها) هم یه سراب باشه و از فکرش فروریختم.
November 27, 2025 at 9:40 AM
کادو: به جز از خیلی نزدیک‌ها، دوست ندارم از کسی کادو بگیرم. معذب و نا-راحت میشم. مثلن از خانواده قانونی هرچی لباس میگیرم میدم خیریه. سلیقه‌م رو نمیدونن و برای به جا اوردن مراسم هدیه میدن که دوست ندارم. خودم هم هدیه دادن به غیرصمیمی رو دوست ندارم. در حد گل و شکلات کافیه.
November 25, 2025 at 10:43 PM
خیلی دلم گرفته و تاریکه بچه‌ها جون. هوای ایران که آلوده‌ست دلم هزاران راه نرفته میره. خسته‌م از سنگ ایرانی بودن رو سینه‌م. که البته فدای سر غصه‌های شما داخلیا.
+عکس اشکی و دماغ قرمزی
November 25, 2025 at 3:19 PM
امروز در کافه عذاب وجدان
(به خاطر کم‌کاری و درنگ‌کاری و پراکنده‌ذهنی و نگرانی از اتفاقات جدید)
برآیندها‌ی پارسی از جپت 😌.
November 25, 2025 at 2:00 PM
بلخره بعد از حمام امروز به بهوونه‌های مغزم مثل “الان آینه بخار گرفته چیزی نمیبینم”، “الان قبل از پریوده سینه‌هام درد میکنه” گوش ندادم و خودمو معاینه کردم.
چیزی که کمک کرد حرف خانم دکتر بود که فقط هر چیزی توجهت رو جلب میکنه رو یادداشت و تغییرات رو مشاهده کن. قبلن فکر‌میکردم برای هرچیزی باید برم دکتر.
November 23, 2025 at 11:16 AM
یه آش دوغ با دستور هانی‌شف پختم با دوغ‌های بیمزه خارجمون، انقد خوب شده که طاقت ندارم موقع شام شه، هی کاسه کاسه دارم “میچشم”!
November 22, 2025 at 5:17 PM
من: ساعت تازه سه و نیمه ولی غربت و تاریکی فضا جوریه انکار ساعت هفت و نیمه.
احمد حلت درونم: پس از این ۴ ساعت استفاده کن ‌ و کلی کار مفید انجام بده. 🫤
November 22, 2025 at 2:38 PM
تصاویری از یخما
November 21, 2025 at 9:46 AM
ناپرهیزی کردم بعد از چند ماه صبحانه بین‌هفته‌ای خوردم. بیشتر به خاطر قالب‌ها و مسواک فلان بعدش سختمه البته. برف بسیاری بالیده و ذهنم مدام پی بازیگوشی و خیال صبحانه دسته‌جمعی با آش و حلیمه.
November 21, 2025 at 9:37 AM
این سریال all her fault مزخرف اندر مزخرف بود. شخصیت‌پردازی‌ها در حد بچه ۱۰ ساله و فیلم‌نامه دو قسمت آخر رو انگار ظرف یک ساعت جمع کرده بودن. حیف وقت.
November 20, 2025 at 12:40 PM
صبح برفی‌ ما و صبح هرجور شما به خیر.
عکس متعاقبا پست خواهد شد.
November 20, 2025 at 9:19 AM
یه چیزی یاد گرفتم‌ (بخاطر این که مایعات زیاد بنوشم و دندان‌هام جرم و رنگ نگیره) چند پر گل سرخ و یه چوب دارچین میندازم تو آب جوش و می‌نوشم. خوشبو و خوشمزه میشه. گرم بودنش هم باحاله.
همکار چینی‌م میگفت ما هرگز آب سرد نمیخوریم. میگیم آب باید همدما/گرم‌تر از دمای بدن باشه. جالب بود برام.
November 19, 2025 at 8:45 PM
با بستی حرف نون بود، یادم افتاد یه نون توست داشت سه‌نان، نان زیتون. توش واقعنی زیتون بود. دلم تنگ شد سرچش کردم، دیدم نوشته توقف تولید. خاطرات خوبی باهاش داشتم. دلم گرفت. الان مچ خودم رو گرفتم در حالی که صحنه تولید آخرین نون زیتون رو در کارخانه سه‌نان تصور میکنم و بغض کردم.
November 19, 2025 at 1:34 PM
آسمان آبی رو دوست دارم و روزا که میاین حاضری میزنین دلم واز میشه.
November 19, 2025 at 9:58 AM
خبرهایی که ریز ریز از ایران میشنوم، نگرانی خشکسالی، آلودگی هوا، ناامنی، آمار مریضی‌های مرگبار در اثر آلودگی، همه و همه‌ی اینا شب دست به دست هم میدن تا نگرانی برای خانواده و عزیزانم شب‌ها من رو به جنون برسونه. صبح از هق‌هق خودم بیدار شدم و امشب از غصه خواب ندارم.
November 16, 2025 at 9:06 PM
امروز خوشگل موشگلم. چون جلسه ۱:۱ با مدیرم. سفید پوشیدم که رنگ منه و فر موهام بهتر از همیشه ‌ست. انقد هی گفتم کارم کمه کارم کمه، بلخره امروز آماده سر جلسه آمد و برام تسک‌های جالب آورد.
November 14, 2025 at 9:17 AM
از خواب پریدم. شام رامن شور و تندی خوردم و هنوز تشنه‌مه، ولی اگه آب بخورم بعد دستشویی. دیگه وقتشه از جستجوی رامن خوشمزه دست بردارم.
چطوره یه قصه از نیویورکر بذارم تو گوشم پخش بشه و باهاش به خواب برم؟
توی سرم شلوغه. چیه این آدمیزاد؟ به نیمه‌ عمر رسیدم و هنوز با خودم سر چیزای تکراری و بیهوده درگیرم.
November 14, 2025 at 1:37 AM
در اوج ویرانی یک شوقی هم در آدم هست برای بازساختن. جوانه کمرنگی از امید. زنده باد اون جوانه.
November 13, 2025 at 11:19 AM
شاهدیم که آموزش‌های سه‌ماهه‌م به مادر قانونی درباره فکت چک کردن و رابطه انتشار اخبار جعلی با دیکتاتوری کارساز نشده و هنوز هم پیام‌های “این توصیه را جدی بگیرید” تو گروه خانوادگی ارسال میکنه.
November 11, 2025 at 1:11 PM